جدول جو
جدول جو

معنی سن ین - جستجوی لغت در جدول جو

سن ین(سِ یِ)
از علمایی که برای خواندن خط هیت ها متحمل زحماتی شده اند و کار زیاد کرده اند. (ایران باستان ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگین
تصویر سنگین
ساخته شده از سنگ، مقابل سبک، گران، ثقیل، وزین، کنایه از باوقار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
درختی که داخل آن پوک و پوسیده شده باشد:
درونم را غم حسرت تبه کرد
شدم چون کرم خورده شاخ سنجین.
ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است. آب آن از رود خانه الجبا و چشمه. محصول آنجا غلات و جنگل. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از: سنگ + ین، پسوند نسبت، گیلکی ’سنگین’، کریستن سن ’سنجین’ ضبط کرده ! فریزندی ’سئنجین’، یرنی ’سنجین’، نطنزی ’سنجین’، سمنانی ’سنجین’، سنگسری، لاسگردی و شهمیرزادی ’سنجین’، سرخه ای ’سنجین’. گران. وزین. ثقیل. ضد سبک. سخت. صلب. باوقار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمجاز، گران. (آنندراج). ثقیل. وزین. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء)، گران بها. ثمین. قیمتی:
گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست.
نظامی.
، آنچه از سنگ ساخته باشند. (آنندراج) :
و اندر کوههای وی (طوس) معدن پیروزه است...و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان. (حدود العالم).
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری.
فردوسی.
بغار سنگین در نه بغار دین اندر
رسول را بدل پاک صاحب الغاریم.
ناصرخسرو.
اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زوار
از که جویم جز که از فضلت رهایش را سبب.
ناصرخسرو.
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب و افرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143).
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
رخش ترا بر آخور سنگین روزگار
برگ گیانه خر تو عنبرین چرا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).
در بند چار آخور سنگین چه مانده ای
در زیر هفت آینه خودبین چه مانده ای.
خاقانی.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین. (گلستان سعدی)، وزین.متین. موقر. باوقار. (یادداشت بخط مؤلف). باوقار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کنایه از مردم اصیل و نجیب. (آنندراج)، متمرد. سرکش. (ناظم الاطباء)، نحس. شوم. (آنندراج)، استوار. محکم. (ناظم الاطباء)، ناگوار. غلیظ. ثقیل. بطی ءالهضم. بدگوار. دیرگوار. (یادداشت بخط مؤلف)، نوعی از سلاح و سرنیزه، شدید. (ناظم الاطباء).
- استخوان سنگین:
خواهم از برای دل دلبری بتمکینی
بهر این هما باید استخوان سنگینی.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- بیماری سنگین.
- توبه سنگین:
بنای توبه سنگین من خطر دارد
اگر بهار به این آب و تاب میگذرد.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- حرف سنگین، حرف ناروا. سخن درشت:
چند باید شد ز غفلت مرکز تشنیع خلق
حرف سنگین تا به کی چون گوش کر برداشتن.
میرزا بیدل (از آنندراج).
- خواب سنگین. درد سنگین.
- دست سنگین، آنکه زخم دست او سخت درد آرد.
- دستۀ سنگین، پرجمعیت.
- دل سنگین، قسی القلب:
زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد که تو زنهار میکنی.
سعدی.
- زبان سنگین، زبان بد. بدزبان.
- ساعت سنگین، وقت بد:
از زنخدان تو دل را نیست امید نجات
دلو ما در ساعت سنگین بچاه افتاده ست.
صائب (از آنندراج).
- سنگین اسلحه، نظامیان سنگین اسلحه.
- سنگین شدن آبستن، نزدیک شدن وضع حمل.
- سنگین شدن بیماری، سخت شدن بیماری. اغما و ضعف ممتد: روایت کرده اند که چون رسول را بیماری سخت تر شد و سنگین افتاد، ابوبکر پیش رسول آمد. (قصص الانبیاء).
- سنگین شدن چشم، غلبه کردن خواب بر آن.
- سنگین شدن زن، بزرگ شدن بچه درشکم و نزدیک شدن بزادن.
- سنگین شدن مریض، سخت شدن مرض او.
- طبع سنگین، مقابل طبع روان:
مرا از طبع سنگین آنچه زاید
صدای اصطکاک آن سفال است.
انوری (از آنندراج).
- عروسی سنگین، عروسی بسیار خرج سنگین.
- غم سنگین، غم سخت و شدید.
- قافلۀ سنگین، قافله از سنگ.
- ، قافله ممتد و طولانی:
در سرانجام سفر باش که در لوح مزار
خیمه بیرون زد و خوش قافلۀ سنگین است.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- گوش سنگین، گوش کسی که آواز آهسته نشنود. گران گوش. سامعۀ ثقیل.
- مرض سنگین، مرض شدید و سخت.
- مهمانی سنگین، مهمانی پرخرج.
- ناخوشی سنگین، مرض شدید. ناخوشی شدید.
- نرخ سنگین، قیمت گران.
- امثال:
سنگ بجای خودش سنگین است
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ دَ)
لقبی است برای سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی، دو تن از علمای اوان نهضت مشروطیت ایران. (یادداشت مؤلف). رجوع به سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ دَ)
تثنیۀ سند. دو سند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
سخت، باوقار، صلب، ثقیل، وزین، گرانبها، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سن سن
تصویر سن سن
ترکی تویی، تویی ک تو هستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
((سَ))
از جنس سنگ، ثقیل، گران، باوقار، اثری هنری که فهمیدنش بر هر کسی ممکن نباشد
فرهنگ فارسی معین
وزین، پروزن، گران
متضاد: سبک، ثقیل، درشت، گرانبار، باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر
متضاد: جلف، سبک، بدگوار، دیرهضم
متضاد: خوشگوار، دشخوار، دشوار، تحمل ناپذیر، غیرقابل تحمل، زننده، پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی، پرهزینه، مجلل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
ثقيلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
Onerous, Ponderous, Stodgy, Unwieldy, Weighty, Heavy, Hefty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
lourd, onéreux, ponderous, encombrant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زن آبستن، باردار، نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه سوادکوه.، آهنگی با ریتم کند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به.، از انواع ظروف سفالی حجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
zwaar, log, ongemakkelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
pesante, oneroso, ponderoso, ingombrante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
тяжелый , громоздкий , обременительный , тяжёлый , тяжёлый , неудобный , тяжелый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
schwer, gewichtig, beschwerlich, schwerfällig, unhandlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
важкий , незручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
ciężki, uciążliwy, niewygodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
重的 , 繁重的 , 笨重的 , 沉重的 , 难以处理的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
pesado, oneroso, ponderoso, incômodo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بحرانی، جدّی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
بھاری , کٹھن , بھاری , بھاری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
भारी , कठिन , असुविधाजनक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
ভারী , কঠিন , অপ্রচলিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
หนัก , ยากลำบาก , หนัก , ยากที่จะจัดการ , หนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
nzito, mzito, isiyotumika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
ağır, zahmetli, kullanışsız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
重い , 厄介な , 扱いにくい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
כבד , קשה , מסורבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
무거운 , 힘든 , 다루기 힘든
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
pesado, oneroso, ponderoso, engorroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
berat, sulit diatur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی